تکرار – کمیل فضلی
تکرار
شاعر : کمیل فضلی
دست در دست کجایی که ببینی بی تو
نه رمق مانده نه حالی نه تمنا نه منی
سر شب شعر و سحر شعر و دم ظهر سرود
چو نمازی که وجوبش شده تکرار زنی
سخن از هرچه بگفتم همه انگار تو بود
و من انگار تو ام ، جز تو نبردم سخنی
تو چه عطری ، همه جا بوی تو دارد انگار
که تو گه مریم و گه سنبل و گه یاسمنی
همه منظور تویی ، زان که به هرجا بروم
هرکه از عشق تو میگوید و خوانَد دهنی
تو که هستی و چرا این همه عاشق داری
چه عجیب است که در اوج جوانی کهنی
من خود از مهلکه ی عشق هزاران کشتم
و تو بر لشگر صدها چو منی صف شکنی
با خبر بودم ازین قصه ی نُه مَن شیرت
تو به گفتار جوانان جدیدی ، خفنی
یا وصالم دهی و پنجه به جانم بزنی
یا که میمیرم و میپوشم ازین غم کفنی