سوگند – مقصود دهمیری
سوگند
شاعر : مقصود دهمیری
دوستت دارم و با دیده ی گریان سوگند
جان فدای تو کنم بردل و برجان سوگند
عاشقم ای گل من دست بر این سینه کنم
من غلامم به بزرگی تو ای خان سوگند
نقل شعر من وحافظ به لب و خال تو بود
به همان خال لب و شاعر عرفان سوگند
من که افتاده به چاهت شده بودم اما
به همان پیرهن پاره ز گرگان سوگند
خورده ام می ز لبان دل حسرت کش خود
به همان پیک می و این من مستان سوگند
گرچه دوری ز برم یاد تو اما اینجاست
به همان دیده ی بی یوسف کنعان سوگند
من کویرم تو بباری به دلم غنچه شود
نیست باران به لب بی کس و عطشان سوگند
ماه تا رخ ننماید چه کسی عید کند
به همان ماه هلالی رخ و پنهان سوگند
تازه دیدم من ودل هر دو گرفتار توییم
جان من بر دل و بر این سروسامان سوگند
گفته بودی ز قسم ها به ستوه آمده ام
نازنین دست خودم نیست به قرآن سوگند
دل مقصود چه حیران شده بانو عسلم
به تب این دل دیوانه و حیران سوگند
شعر من را که شنیدی و زدی لبخندی
گل من بر تو و بر آن لب خندان سوگند