داستان جن +فیسبوک
فکر کن رفتي حموم
.
.
.
حولت يادت رفته!
.
.
.
داد مي زني: يکي حوله منو از رو تختم بده…
.
.
.
در يکم باز ميشه يه دستي حوله رو ميده بهت…
.
.
.
مي گيري، تشکر مي کني… خودتو خشک مي کني… لباس مي پوشي…
.
.
.
دستتو که ميذاري رو دستگيره درو باز کني بياي بيرون يادت ميفته همه مسافرتن و تو تو خونه تنها بودي…!!!